مازیار شاهی در این یادداشت آورده است:
خانهای کوچک و باصفا با دری همیشه باز، رؤیای بسیاری از اهالی موسیقی مشهد و دوستداران هنر بود.
هرگاه از درِ همیشه بازِ حیاط وارد میشدی، دوست داشتی عقربههای ساعت کُندتر حرکت کنند تا بتوانی کیفیتهای موجود در محیط را بیشتر جذب کنی.
خانه از صفای میزبان خرم بود.
فرامرز شکرخواه، انسانی عاشق و هنرمندی ناب بود؛ از آن دست آدمهای زلالی که این روزها بسیار کم یافت میشوند.
سهتارسازی عالی که وقتی به دیدار استاد لطفی آمد، استاد گفتند «معلوم است سازندۀ حرفهای هستی و یک عمر ساز ساختی. من مطلب و توصیهای ندارم. همه چیز خوب است و فقط بساز و ادامه بده.»
پیش از این، در هیچ محیطی بهجز خانهاش ندیده بودمش. به قدری از قیل و قال دنیا دور بود که هیچگاه نیازی نمیدید همهجا باشد تا حضورش حس شود. بیشتر افرادی که به خانهاش رفت و آمد داشتند، برای موسیقی و ساز نمیرفتند؛ میرفتند تا از معاشرت با او آدمهای بهتری شوند.
بینیاز، عاشق، باصفا و پخته؛ چهار خصوصیتی که هر کدامشان کمتر در یک نفر یافت میشود، در ایشان جمع بود.
پرواز فرامرز شکرخواه داغی بر دل دوستدارانش گذاشت که دیگر بیرون نمیرود حتی به روزگاران...
فرامرز خان! دیشب تمرین داشتیم. هر آنچه سعی کردم لحظهای فراموشت کنم و روی تمرین و نت و گروه متمرکز شوم، نتوانستم. تمام دوستانم را فرامرز شکرخواه میدیدم که با نی و کمانچه و دف و ضرب و آواز میگفتند:
ساز اگر دم زند از آتش من میسوزد
گو بسوزد که غم سوختن سازم نیست
مطربم گو به سلامت برو و ساز ببر
که دگر شوری از آن سلمک و شهنازم نیست
- مازیار شاهی | ۲۶ مهر ۱۳۹۶
نظر شما